شباهنگ

برای صلح عدالت و آزادی

شباهنگ

برای صلح عدالت و آزادی

" عبید زاکانی " و حماسه او

بدبختانه نام " عبید زاکانی " که یکی از نوابغ و بزرگان ایران و وجودی تا یک اندازه شبیه به نویسنده بزرگ فرانسوی " ولتر " در پیش یک مشت مردم هزل پرست یا بیخبر به هرزه درائی و و هزالی شهرت کرده و او را " هجاگو" و " جهنمی " شمرده اند در صورتی که در واقع چنین نیست، نه " عبید" به هجو احدی پرداخته و نه غرض او در مطایبات و رسائل شیرین خود بردن آبروی کسی یا تهدید دیگران برای جلب منفعت و استیفای منظورهای مادی و شخصی بوده است بلکه او مقصود های عالی تر از اینها داشته و شاهباز همت و نظر بلندش در افقهای بالاتر از مد نظر کوتاه بینان معمولی پرواز می کرده است ... مطایبات عبید زاکانی همه نماینده این حس و تدوین آنها از جانب آن منشی زبر دست لطیف طبع بیشتر برای رساندن احوال خراب آن ایام و وقت خوش کردن اندوه دیدگان بوده و گویی عبید در این عمل برای خود و امثال خود تشفی خاطر و تسَلی دلی می جسته است.ُ استاد عباس اقبال آشتیانیُ
( برای اطلاعات بیشتر به کلیات عبید زاکانی با مقدمه استاد عباس اقبال آشتیانی مراجعه نمایید.) 
به راستی طنز عبید نمونه بارز واکنش و عکس العمل روحی هشیار و طبع حساس آزاد مردی است در برابر قساوت ها، نابکاریها، بیدادگری ها، بی عفتیها، مردمکشی ها، حق شکنی ها، ریا کاری ها، فسق ها و فسادها و زهد نمایی های حکام زمانه خود می باشد.وبه حق در میابیم که طنز عبید نه تنها هزل نیست بلکه حماسه قومی است که هنگامی در زیر فشار حکومت جابر و استبدادی هیچ وسیله ای برای رفع ظلم و جور و دفع استبداد نیافت ناگزیر به سلاح طنز و کنایه به جنگ وضع موجود میرود . طنز عبید در واقع شمشیر برانی است که در روزگاری تیره و دشوار بر پیکر ظلم و بیداد و دیکتاتوری و استبداد فرود آمده است و زبان مردی شیفته حق و عدالت است تا بدین سلاح انتقام ملت رنجدیده ایران از حکام ایلخانی و جلایری و مظفری بستاند.اینک نمونه ای ازطنز تلخ او:
شخصی از مولانا عضدالدین پرسید که چونست که در زمان خلفا مردم  دعوی خدایی و پیغمبری بسیار می کردند و اکنون نمی کنند ؟ گفت: مردم این روزگار را چندان ظلم و گرسنگی افتاده است که نه از خدایشان یاد می آید و نه از پیغمبرشان .
عاقبت کسب علم: معرکه گیری با پسر خود ماجرا می کرد که توهیچ کاری نمی کنی و عمر در بطالت به سر میبری. چند با تو بگویم که معلق زدن بیاموز، و سگ ز چنبر جهانیدن و رسن بازی تعلم کن تا از عمر خود برخوردار شوی. اگر از من نمی شنوی، به خدا تو را در مدرسه اندازم تا آن علم مرده ریگ { به ارث مانده } ایشان بیاموزی و دانشمند شوی و تا زنده باشی در مذلت و فلاکت و ادبار بمانی و یک جو از هیچ جا حاصل نتوانی کرد.
عاقبت ظلم و عدل :در تواریخ مغول آمده است که هلاکوخان چون بغداد را تسخیر کرد،جمعی را که از شمشیر بازمانده بودند،بفرمود تا حاضر کردند.حال هر قومی باز پرسید.چون بر احوال مجموع واقف گشت،گفت که باید صاحبان حرفه را حفظ کرد.ایشان را رخصت داد تا بر سر کارخود رفتند.تجار را مایه فرمود دادند،تا از بهر او بازرگانی کنند.جهودان را فرمود که قومی مظلومند،به جزیه از ایشان قانع شد.مخنثان را به حرم های خود فرستاد.قضات و مشایخ و صوفیان و حاجیان و واعظان و معرفان و گدایان و قلندران و کشتی گیران و شاعران و قصه خوانان  را جدا کرد و فرمود : اینان در آفرینش زیادی هستند و نعمت خدای را حرام می کنند ! حکم فرمود تا همه را در شط غرق کردند و روی زمین را از وجود ایشان پاک کرد. ُعبدالرضافارسیُ
لاجرم نزدیک نود سال پادشاهی در خاندان او باقی ماندو هر روز دولت ایشان در افزایش بود.
ابوسعد بیچاره را چون دغدغه عدالت در خاطر افتاد و خود را به شعار عدل موسوم گردانید،در اندک مدتی دولتش سپری شد و خاندان هلاکوخان و کوشش های او در سر نیت ابوسعید رفت،آری:
چو خیره شود مرد را روزگار / همه آن کند کش نیاید بکار
رحمت بر این بزرگان صاحب توفیق باد که خلق را از تاریکی گمراهی عدالت به نور هدایت ارشاد فرمودند. (اخلاق الاشراف )

اندر معنی قاضی و متعلَقات آن:
القاضی: آن که همه او را نفرین کنند.
نایب القاضی: آن که ایمان ندارد.
الوکیل: آنکه حق را باطل گرداند.
العدل: آن که هرگز راست نگوید.
المیانجی: آن که خدا و خلق از او راضی نباشند.
چشم قاضی: ظرفی که به هیچ پر نشود.
الوخیم: عاقبت او . ( قاضی )
المالک: منتظر او. ( قاضی )
الرشوة: کارساز بیچارگان.
السعید: آن که هرگز روی قاضی نبیند. ( خوش به حال دوست ما سعید نویسنده وبلاگ مفشو! )
طالب الزر: همنشین او.
البهشت:آنچه ( قاضی ) نبیند.
الحلال: آنچه . ( قاضی ) نخورند.
مال الایتام و الاوقاف: آنچه . ( قاضی ) بر خود از همه چیز مباحتر دانند.
الناانصاف: حاکم اوقاف.
الجاهل: دولتیار
العالم: بی دولت
دارالتعطیل: مدرسه
الدانشمند: آنکه عقل معاش ندارد

 

روزی بزرگ

خجسته باد میلاد نور

لَقَد جائکُم رسول مِن اَنفُسِکُم عزیز علیهِ ما عَنِتّم حریص علیکم بالمومنین رووف رحیم. التوبه ۱۲۸
قطعا برای شما پیامبری از خودتان آمد که بر او دشوار است شما در رنج بیفتید ، به { هدایت } شما شیفته و حریص، و نسبت به مومنان، دلسوز مهربان است.
ندانم کدامین سخن گویمت
که والاتری ز آنچه من گویمت
ترا عِزّ لولاک تمکین بسست
چه وصفت کند سعدی ناتمام
علیک الصلوة ای نبی السلام
میلاد رهبر مکتب و رهبر مذهب "محمد مصطفی " ص و " امام جعفر صادق " بر" رهروان  کوی دوست " خجسته باد.

وب فاصله ها را کم کرده است؟

نزدیک ۱۶ سال پیش که کتاب " موج سوم " اثر" الوین تافلر " به فارسی ترجمه شده بود . بسیاری از نظرات او برای خیلی ها عجیب می نمود . در آن زمان ما در دانشگاه شیراز درس می خواندیم چیزی به نام  موبایل و حافظه فلش و دوربین دیجیتال و .. مصداق خارجی نداشت .با آنکه رشته کامپیوتر و واحدی به نام کامپیوتر در دانشگاه تدریس می شد اما رایانه و لب تاپ و وب و وبلاگ به عنوان امروزی مصداق خارجی نداشت. تافلر در کتاب خود  از سه موج نام می برد که ابتدا از انقلاب کشاورزی  و بعد انقلاب صنعتی و سرانجام از موج سوم به نام انقلاب الکترونیک و دهکده جهانی یاد می کند....

امروزه بسیاری بر این عقیده اند که : پیشرفت فن آوری فاصله انسان ها را زیاد تر کرده است ، بر عکس عده ای معتقدند که وب ( تارما ؟ ) فاصله ها را کم کرده است.برای اطلاع بیشتر مقاله ای را که در شبنم با عنوان  " معرفی چند سایت مفید " در شبنم نوشته ام مطاله فرمایید و سپس نظر خود را بیان فرمایید.

 

سال نو مبارک

"پاسارگاد "

نوروز نماد و نشانه ماندگاری فرهنگی پویا درسرزمینی با مردمانی نجیب، باهوش و صبور است.
این عید را به شما تبریک گفته  و از خداوند میخواهیم که سرزمین مان را از آسیب دروغ و خشکسالی به دور نگه دارد.

 

در معنى حدیث اغتنموا برد الربیع الى آخره‏

           گفت پیغمبر ز سرماى بهار                       تن مپوشانید یاران زینهار
           ز آن که با جان شما آن مى‏کند                 کآن بهاران با درختان مى‏کند
          پس غنیمت باشد آن سرمای او                 در جهان بر عارفان وقت جو
          در بهاران جامه از تن برکنید                       تن‌برهنه جانب گلشن روید 
          لیک بگریزید از برد خزان                             کآن کند کآن کرد با باغ و رزان‏
          راویان این را به ظاهر برده‏اند                      هم بر آن صورت قناعت کرده‏اند
           بى‏خبر بودند از سر آن گروه                      کوه را دیده ندیده کان به کوه‏
           آن خزان نزد خدا نفس و هواست               عقل و جان عین بهار است و بقاست‏
           گر ترا عقلیست جزوى در نهان                  کامل العقلى بجو اندر جهان‏
           جزو تو از کل او کلى شود                        عقل کل بر نفس چون غلى شود
           پس به تأویل آن بود کانفاس پاک                چون بهار است و حیات برگ و تاک‏
           از حدیث اولیا نرم و درشت                       تن مپوشان ز آنکه عقلت راست پشت‏
           گرم گوید، سرد گوید، خوش بگیر               تا ز گرم و سرد بجهى وز سعیر
           گرم و سردش نوبهار زندگى است             مایهء صدق و یقین و زندگی است‏
           ز آن که زآن بستان جانها زنده است           زآن جواهر بحر دل آکنده است‏