شباهنگ

برای صلح عدالت و آزادی

شباهنگ

برای صلح عدالت و آزادی

مادر پدرش

تاریخ یاد می کند که روزی که وی ( پیامبر ) را در مسجد الحرام به دشنام و کتک گرفتند، فاطمه خردسال با فاصله کمی تنها ایستاده بود ومی نگریست و سپس همراه پدر به خانه بازگشت . و روزی که در مسجدالحرام به سجده رفته بود و دشمن شکمبه گوسفندی را بر سرش انداخت، ناگهان فاطمه کوچک، خود را به پدر رسانید و آن را برداشت و سپس با دستهای کوچک و مهربانش سر و روی پدر را پاک کرد و او را نوازش نمود و به خانه باز آورد.

مردم، که همیشه این دختر لاغر اندام و ضعیف را در کنار پدر قهرمان و تنهایش می دیدند که چگونه طفل، پدر را پرستاری می کند و می نوازد و در سختی ها با وجودش، سخنش و رفتار معصومانه و مهربانش او را تسلی می بخشد، به او لقب دادند: ام ابیها ( مادر پدرش )....

چرا، امروز دوشنبه سوم جمادی الثانی است، سال یازدهم هجرت، سال وفات پدر.

به ام رافع گفت:

  -         بستر مرا در وسط اتاق بگستران.

آرام و سبکبار بر بستر خفت، رو به قبله کرد، در انتظار ماند.

لحظه ای گذشت و لحظاتی ...

ناگهان از خانه شیون برخاست ...

شمعی از آتش و رنج، در در خانه علی خاموش شد .

و  علی تنها ماند .

با کودکانش.

از علی خواسته بود تا او را شب دفن کنند، گورش را کسی نشناسد . و علی چنین کرد.

اما کسی نمیداند که چگونه ؟ و هنوز نمیداند کجا؟ در خانه اش؟ یا در بقیع؟ معلوم نیست. آنچه معلوم است، رنج علی است، امشب بر گور فاطمه. مدینه در دهان شب فرو رفته است، مسلمانان همه خفته اند.....

 

و من خواستم با چنین شیوه ای از فاطمه بگویم، باز درماندم، خواستم بگویم، فاطمه دختر خدیجه بزرگ است.

 

دیدم که فاطمه نیست.

 

خواستم بگویم که: فاطمه دختر محمد(ص) است.

 

دیدم که فاطمه نیست.

 

خواستم بگویم که: فاطمه مادر حسنین است.

 

دیدم که فاطمه نیست.

 

خواستم بگویم که: فاطمه مادر زینب است.

 

باز دیدم که فاطمه نیست.

 

نه ، اینها همه هست و این همه فاطمه نیست.

 

فاطمه، فاطمه است.

 

بخشی از کتاب  فاطمه  فاطمه است  از معلم شهید علی شریعتی

درگذشت دلبسته ایران زمین

«پرویز ورجاوند» باستان شناس و سیاستمدار ایرانی صبحگاه شنبه 19 خردادماه در سن 73 سالگی درگذشت.
یک ناسیونالیست دیگر، در ابتدای هزاره سوم میلادی، از «ایران» رخت سفر بست؛ آن که «ورجاوند» نام ارجمند و برازنده اش بود.
آموزگار مهربان، جز هنگام سخن گفتن از ستم پیشگان، صدایش بلند نشد. پرویز ورجاوند به مثابه منتقدی صادق و آگاه و دلسوزی برای ملک و ملت در تمام این سال های پس از پیروزی انقلاب، سخن گفت و نقد کرد. مرد آزاده، به ویژه پس از دوم خرداد 76 با وجود نقطه نظرات متفاوت، همراه منتقد و چشم نقاد اصلاحات و اصلاح طلبان شد. در تمام این سال ها و در هر بار دیدارم با او و گفت وگو و پرسش از وی، واقع بینانه و منصفانه، شرایط زمان و مکان را تحلیل می کرد و با وجود پاره ای دل آزردگی ها و کم لطفی ها در حق اش، «منافع ملی» را ـ در تحلیل نهایی ـ فدای منافع شخصی و جریانی نمی ساخت
دکتر پرویز ورجاوند، با نامی ماندگارتر از آن که نیازمند «چهره ماندگار» شدن باشد و با کارنامه ای پربار از پژوهش های علمی و تحلیل های راهبردی، و با یادی نیک در میان یاران و دوستان و شاگردان، به خاک و گهواره «ایران زمین» پیوست.
 «پرویز ورجاوند» باستان شناس و سیاستمدار ایرانی صبحگاه شنبه 19 خردادماه در سن 73 سالگی درگذشت. او از جمله اعضای شورای رهبری سازمان «جبهه ملی ایران» بود. سازمانی که قدمت فعالیت آن به دوران دکتر محمد مصدق برمی گردد. ورجاوند از جمله منتقدانی بود که همواره دلسوزانه سخن گفت؛ حتی در هفتم خردادماه و دو هفته پیش از مرگش وقتی در شعبه سوم بازپرسی دادسرای کارکنان دولت حاضر شده بود.


 میراث فرهنگی ایران با یک فاجعه مواجه است
 
 آخرین گفت وگوی پرویز ورجاوند
 

http://www.sharghnewspaper.ir/Released/86-03-20/264.htm#4884
 
  http://www.ham-mihan.org/Released/86-03-20/340.htm

گاو عموحسین

سال هاپیش که مدرسه میرفتیم درکتاب فارسی سوم دبستان داستانی به نام گاو عمو حسین آمده بود . داستان به این صورت بود که: عمو حسین گاو شیر ده بزرگی داشت ودختر او هر روز گاو را برای چرا به صحرا می برد و شاخ های گاو  بزرگ شده بود ، عمو حسن هم چند بار تصمیم گرفته بود که شاخ های گاو را ببرد ولی هر بار کاری پیش آمده بود و فرصت بریدن و کوتاه کردن شاخ گاوش را پیدا نکرده بود .. تا این که یک روز مثل همیشه دختر عمو حسین گاو را به همراه گوساله اش به صحرا برده بود گرگی به آنها حمله می کند ولی گاو با شاخ های بلند و تیزش به گرگ حمله می کند و گرگ را زخمی می کند در نتیجه گرگ را فراری می دهد ...  پس از آن عمو حسین خدا را شکر می کند که موفق نشده بود شاخ های گاو را کوتاه کند.
آن زمان ما تنها به این موضوع خیلی ساده و به صورت داستانی معمولی نگاه می کردیم ولی حالا از همان داستان برداشت دیگری داریم ......

شروع کلاس‌های دکتر شریعتی

36 سال قبل در روز جمعه 14 خرداد 1350 اولین کلاس درس دکتر شریعتی تحت عنوان «تاریخ ادیان» در حسینیه ارشاد آغازشد. حسینیه ارشاد اطلاعیه‌ای به مناسبت برگزاری این کلاس‌ها صادرکرد و هدف خود را از این برنامه توضیح داد.

این کلاس‌ها یکی از مجموعه برنامه‌هایی بود که مسوولان ارشاد تدارک دیده بودند. طی چند ماه رایزنی بنا شده بود فعالیت‌های ارشاد به دو دسته تبلیغی و تحقیقی تقسیم شود. بخش تبلیغی در اختیار دکترشریعتی و بخش تحقیقی زیر نظر استاد مطهری اداره شود.

بنا به گفته دکترمیناچی، در جمع تصمیم‌گیرندگان که اختلاف نظر وجود داشت پس از بحث‌های زیاد این توافق حاصل شد که برای برنامه‌های دکترشریعتی تبلیغات در جراید صورت نگیرد اما در جلسه 16 اسفند ماه سال 49 که به مناسبت ایام تاسوعا مراسم سخنرانی در ارشاد برگزار می‌شد، اطلاعیه کلاس‌های دکتر شریعتی قبل از شروع برنامه خوانده می‌شود.

این مساله از سوی مرحوم مطهری به عنوان نقض توافق از سوی مسوولان ارشاد تلقی شده و قطع همکاری ایشان با این موسسه را به دنبال می‌آورد.(1) سال بعد این اطلاعیه در روزنامه «کیهان» نیز به چاپ رسید. اطلاعیه با این جمله آغاز شده بود: «دوران ما، دوره تغییر ارزش‌ها و تزلزل مبانی فکری و اخلاقی قدیم و در نتیجه بریدن نسل جدید از همه پیوندهای گذشته است» و در ادامه دلایل روی آوردن به نگاهی علمی‌ و پژوهشی به مبانی دینی را با توجه به روح زمانه شرح داده بود.

برای این کلاس که هر دو هفته یک بار تشکیل می‌شد تعداد زیادی قبلا ثبت‌نام کرده و کارت ورود به کلاس دریافت کردند. حدود چهار هزار نفر ثبت‌نام کرده بودند. کسانی که کارت نداشتند همان روز ورود کارتشان را از مسوولان مربوطه می‌گرفتند.

طبق اعلام قبلی کلاس از ساعت 2:30 بعد از ظهر شروع می‌شد، اما پایان آن معلوم نبود. چون یکی از ویژگی‌های شریعتی بی‌نظمی ‌او در سخنرانی بود کمتر دیده می‌شد که او سروقت کلاسش را شروع کند و در موعد مقرر آن را به پایان برساند، اما دانشجویان وی همواره قبل از شروع ساعت رسمی‌ به کلاس می‌آمدند و تا پایان می‌ماندند.

جلسه اول برای ورود به کلاس کارت می‌زدند، اما بعد از آن کنترل برداشته شد و ورود آزاد شد. این اولین بار بود که برنامه‌ای منظم و به صورت ترم دانشگاهی در یک مکان مذهبی برگزار می‌شد. دکتر شریعتی در هر جلسه سخنرانی می‌کرد و متن آن به صورت پلی‌کپی در جلسه بعد به مبلغ 40 ریال به دانشجویان فروخته می‌شد.

در جلسه اول جمعیت زیادی از دختران و پسران جوان دانشجو یا دانش‌آموز و سایر اقشار شرکت کرده بودند. کلاس‌های تاریخ ادیان در ادامه به دروس اسلام‌شناسی انجامید. این کلاس‌ها افراد مذهبی را با مکاتب و تفکرات جدید فلسفی غرب آشنا کرده و آنها را به مطالعه افکار جدید تشویق می‌کرد.

این درحالی بود که محافل مذهبی اساسا به چنین مسائلی نمی‌پرداختند. کلاس‌های تاریخ ادیان در سالن حسینیه ارشاد که مبلمان شده بود برگزار می‌شد و سخنران پشت تریبون سخن می‌گفت. محافل سنتی مذهبی این نوع جلسات را برخلاف سنت رایج جلسات مذهبی دانسته و نسبت به آن واکنش نشان دادند.

حضور دختران و پسران جوان در این کلاس‌ها و همچنین حضور خانم‌ها بدون چادر و حجاب سنتی یکی دیگر از موارد اعتراض برخی روحانیان و محافل سنتی بود.

این کلاس‌ها در ادامه برنامه خود وقتی به نقد و بررسی مارکسیسم رسید، از سوی روشنفکران چپ نیز مورد انتقاد شدید قرار گرفت. اسناد چاپ شده از ساواک نشان می‌دهد مطالب این جلسات به وسیله ماموران ساواک به مقامات بالاتر گزارش شده و نسبت به آن کسب تکلیف می‌شده است، اما ساواک به جای برخورد مستقیم با این جریان روی اختلافات درون نیروهای موجود متمرکز شده و از آن به نفع خود بهره‌برداری می‌کرده است.

کلاس‌های دکتر شریعتی از سوی محافل و جریان‌های مختلف مورد انتقاد گرفت. علاوه بر محافل سنتی که به آداب و رسوم شکلی و نیز نقد‌های وی به تفکرات شیعی رایج ایراد می‌گرفتند، برخی روحانیان مترقی نیز افکار شریعتی را آمیخته با تفکرات مارکسیستی دانسته و موجب انحراف جوانان می‌دانستند. درحالی که وی از سوی نیروهای سیاسی رادیکال چون مجاهدین و گروه‌های چپ به عنوان ضدیت با مارکسیسم مورد اعتراض بود این کلاس‌ها تا روزهای آخر فعالیت حسینیه ارشاد ادامه یافت.

روزتامه هم میهن 21 شماره پنج شنبه، 17 خرداد 1386
پی‌نوشت:

1-نشریه داخلی کتابخانه حسینیه ارشاد، مهر1380، صفحات82 -83

مولوی و بیدادگران

ربودن و دزدیدن اشیا و آثار باستانی ملت ها یکی از شیوه های قدیمی و ناجوانمردانه ای است که تاکنون ادامه داشته است و چه بسیار آثار و اشیا باستانی متعلق به میهن ما که در موزه ها و کلکسیون های خارج از ایران قرار دارد.شیوه جدیدی که در همین مقوله اخیرا رواج یافته است مقوله ربودن " ملیت " و" هویت " بزرگان ادب وفرهنگ و هنرایرن زمین است نمونه آن نامگذاری سال مولوی توسط کشور ترکیه ویونسکو و برگزاری مراسمی در ترکیه و چاپ مثنوی به زبان های مختلف ودر جهت انتساب هویتی ترکیه ای دادن به مولوی میباشد، متاسفانه مسولین فرهنگی ما را به حدی سیاست زدگی فرا گرفته که چه بسا در آینده همین مورد نسبت به حکیم توس فردوسی بزرگ هم روی دهد. بعلاوه دراین سالها بواسطه بی توجهی که نسبت به آثار و نوشته های بزرگان ادب فارسی گردیده نسل کنونی فارسی زبان را نسبت به افکار و اندیشه های بزرگان ایران زمین بیگانه ساخته است.در این نوشته به یاد بزرگداشت جلال الدین محمد مولوی با نمونه ای از افکار بزرگ این عارف بزرگ ایرانی  آشنا می شویم.
اگر چه عظمت مولانا به زبان او نیست، اما این زبان فارسی است که گنجایش این همه عظمت را دارد .
"مولوی " بدترین ظلم را آن ظلم و ستمی میداند که به نام "حق" و "خدا" انجام شود. یعنی ظالم برای توجیه کارهای خویش از نام خدا و دین استفاده کند و مردمان با ایمان اما ساده دل را وسیله ظلم و ستم خویش سازد . "مولانا" خطاب به این ستمگران می گوید که این مردمان ساده دل روزی بیدار خواهند شد و برسر ظالم فریاد می کشند.
تو به نام حق فریبی مرمرا
تا کنی رسوای شور و شر مرا
نام حقم بست نی آن رای تو
نام حق را دام کردی، وای تو
نام حق بستاند از تو داد من
من به نام حق سپردم جان و تن
در حکایت " آن شخص که به وقت خر گرفتن برای امیر ولایت، خویشتن را هراسان در خانه ای انداخت "، مولانا با زیرکی و شجاعت تمام به انتقاد از حاکمان و امیران خودسر و ستم پیشه می پردازد و ضمن دعوت از جوامع بشری برای نشان دادن شجاعت و نهراسیدن از حاکمان زور گو یی که با وجود بی کفایتی به قدرت رسیده اند توصیه می کند که باید شجاع بود و از ابلیس صفتان و جباران هراسی به دل راه ندهیم.
دراین داستان مولوی با اشاره به اینکه کارگزان حکومت افرادی نادان و نالایق هستند به همین واسطه بر مردم ظلم و جور روا می دارند:
چونکه بی تمییزیان سرورند
صاحب خر را به جای خر برند
آدمی باش و ز خر گیران مترس
خر نه ای ای عیسی دوران، مترس
تو زچرخ و اختران هم   برتری
گر چه   بهر مصلحت در آخری